گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ سیده سارا توانگر/ وقتی نام یک فیلم سینمایی به عنوان بهترین فیلم جشنواره مطرح می شود، وقتی نام همان فیلم بعنوان برنده سیمرغ بهترین فیلمنامه هم مطرح می شود و وقتی همان فیلم در چند سیمرغ کلیدی دیگر جشنواره هم نامزد می شود ناخود آگاه ذهن انسان دنبال اتفاقی می افتد که در این فیلم هست و در دیگر فیلم ها نبوده، هر چند باور داشته باشی تمام این سیمرغ ها شایسته "چ" بود و در حقش اجحاف شد...
به روی اما "آذر، شهدخت، پرویز و دیگران" فیلمی بود که می شود آن را یک اتفاق مهم در جشنواره سی و دوم دانست. اتفاقی که حالا روی پرده نقره ای ظاهر شده و خود را در معرض نگاه بی پیرایه مردم می بیند.
بهروز افخمی با ساخت "سن پترزبورگ" به سرعت خود را از سایه سنگین "فرزند صبح" رهانید، کمدی که باز به شیوه بقیه فیلم های افخمی قصه گو است و در آن اصالت داستان موج می زند و راوی هم دارد. فیلمی که به نیکی می تواند بخنداند و حرف خودش را هم بزند و مخاطب را با لبخند از سینما خارج سازد.
طبیعتاً هر کس دنبال دیدن فیلمی مانند "سن پترزبورگ" است از دیدن "آذر، شهدخت..." خوشحال نمی شود. چرا که این فیلم قرار نیست به آن صراحت بخنداند و اصلا قرار نیست آن را یک کمدی صرف بدانیم. آذر شهدخت حتی به گفته کارگردان آن ملودرام هم نیست. و اساساً دوست ندارد اسیر حرف ها و پزهای روشنفکری شود. "آذر، شهدخت..." یک قصه است. یک قصه روان. قصه ای که به متن خود به شدت پایبند است و می خواهد قصه بودن خود را به وضوح نشان دهد.
این مهم ترین شاخصه "آذر، شهدخت..." است. آن هم در شرایطی که توصیف و پایان باز و هزار و یک مدل رنگ و لعاب دیگر تمام جشنواره و سینمای ما را پر کرده اند و قصه به شدت مهجور شده است. قصه ای که به گمان نگارنده، یکی از ارکان انکار ناپذیر فیلم است. و این، بارها و بارها با مهر تایید مخاطب عام روبرو شده است. اصلاً همین جشنواره اخیر را ببینید. تمام فیلم هایی که بالاترین اقبال را از آن خود کردند سینمای قصه گو بودند، یعنی به تعبیر عوامانه سرو ته داشتند، نه اسیر ژست های روشنفکری شدند و نه عینک خاص و سیگار برگ کارگردان از کنار آن بیرون زده!
در روزهایی که سینمای ایران در بحران مخاطب قرار دارد. و در دوران قهر مردم با پرده نقره ای، همین که یک فیلم بتواند مخاطب را با لبخند از سینما بیرون بفرستد یعنی موفقیت. و "آذر، شهدخت..." این کار را کرد.
آخرین اثر افخمی قصه اش را می گوید، حرفش را می زند، مدرنیته را -دانسته- به استهزا می کشد، تعلیق به جایی دارد، مهدی فخیم زاده ای دارد که در نقش خودش عالی ظاهر می شود، می خواهد روشنکفری را هجو کند و می کند، و به موقع ش مخاطب را می خنداند. و این ها یعنی تکلیف فیلم با خودش روشن است. و این، یک اتفاق بزرگ در سینمای امروز ایران است.
هر چند نباید از خط کمرنگ داستان هم غافل شد، خطی که معلوم نیست دقیقا کدام است. بازیگر شدن شهدخت؟ طلاق آذر؟ شخصیات پرویز؟ و این یک نقطه ضعف خیلی بزرگ است. یا حتی الکی شلوغی بیش از حدی که مرهون همان خط اصلی کمرنگ داستان است. یا خلأهای خاصی که با هیچ چسبی به بدنه فیلم نمی چسبد. و شاید همراهی مخاطبش را تحت الشعاع قرار دهد و او را سر در گم کند. یا حتی بازی ضعیف و ناخوشایند بعضی ها...!
با این همه اما آذر شهدخت... تلاش قابل احترام و قابل قبولی است از یک فیلم سینمایی.فیلمی که هر چند می توانست بهتر و قرص و محکم تر بشود ولی الان هم قابل احترام است. فیلمی که بهروز افخمی با آن تنزل نکرده و مثل بعضی ها نه خرفت شده و نه راه خرفتی را در پیش گرفته. افخمی کارش را می کند و مردم کارش را دوست دارند، چی از این بهتر؟!